شرمسار کردن. سرافکنده کردن. شرمگین کردن. شرم زده کردن. خجلت زده کردن: پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من بفساد گواهی داد گفت بصلاحش خجل کند. (گلستان سعدی)
شرمسار کردن. سرافکنده کردن. شرمگین کردن. شرم زده کردن. خجلت زده کردن: پیش یکی از مشایخ گله کردم که فلان در حق من بفساد گواهی داد گفت بصلاحش خجل کند. (گلستان سعدی)
تسجیل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). تصدیق کردن. تأیید کردن. قبول کردن. پذیرفتن امضاء: هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی). وگرزبان هنر می سراید این دعوی بحکم عقل سجل میکنم که آن من است. خاقانی. ، فتوا دادن. حکم کردن: آنکسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). او را (یزدجرد را) بدان اصفهبد سپرد و سجلی کرد که ملک را به خویشتن پذیرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). رجوع به سجل شود
تسجیل. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). تصدیق کردن. تأیید کردن. قبول کردن. پذیرفتن امضاء: هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی). وگرزبان هنر می سراید این دعوی بحکم عقل سجل میکنم که آن ِ من است. خاقانی. ، فتوا دادن. حکم کردن: آنکسان گواهی نبشتند و حاکم سجل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 182). او را (یزدجرد را) بدان اصفهبد سپرد و سجلی کرد که ملک را به خویشتن پذیرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112). رجوع به سجل شود
خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن: این سرایی است که البته خلل خواهد کرد خنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی. چو دور جوانی خلل می کند بپایان پیری چه امید ماند. سعدی
خراب شدن. ویران گشتن. خراب گشتن: این سرایی است که البته خلل خواهد کرد خنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی. چو دور جوانی خلل می کند بپایان پیری چه امید ماند. سعدی